نام کانال : دیوان حافظ

شماره صفحه / محتوا : 120
عنوان/سرصفحه : غزل 110


مشاهده : 442

غزل 110

پيرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد

 

از راه نظر مرغ دلم گشت هواگير

ای ديده نگه کن که به دام که درافتاد

 

دردا که از آن آهوی مشکين سيه چشم

چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد

 

از رهگذر خاک سر کوی شما بود

هر نافه که در دست نسيم سحر افتاد

 

مژگان تو تا تيغ جهان گير برآورد

بس کشته دل زنده که بر يک دگر افتاد

 

بس تجربه کرديم در اين دير مکافات

با دردکشان هر که درافتاد برافتاد

 

گر جان بدهد سنگ سيه لعل نگردد

با طينت اصلی چه کند بدگهر افتاد

 

حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود

بس طرفه حريفيست کش اکنون به سر افتاد