نام کانال : دیوان حافظ

شماره صفحه / محتوا : 156
عنوان/سرصفحه : غزل 146


مشاهده : 349

غزل 146

صبا وقت سحر بويی ز زلف يار می‌آورد

دل شوريده ما را به بو در کار می‌آورد

 

من آن شکل صنوبر را ز باغ ديده برکندم

که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورد

 

فروغ ماه می‌ديدم ز بام قصر او روشن

که رو از شرم آن خورشيد در ديوار می‌آورد

 

ز بيم غارت عشقش دل پرخون رها کردم

ولی می‌ريخت خون و ره بدان هنجار می‌آورد

 

به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی‌گه

کز آن راه گران قاصد خبر دشوار می‌آورد

 

سراسر بخشش جانان طريق لطف و احسان بود

اگر تسبيح می‌فرمود اگر زنار می‌آورد

 

عفاالله چين ابرويش اگر چه ناتوانم کرد

به عشوه هم پيامی بر سر بيمار می‌آورد

 

عجب می‌داشتم ديشب ز حافظ جام و پيمانه

ولی منعش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد