نام کانال : دیوان حافظ

شماره صفحه / محتوا : 163
عنوان/سرصفحه : غزل 153


مشاهده : 349

غزل 153

سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد

به دست مرحمت يارم در اميدواران زد

 

چو پيش صبح روشن شد که حال مهر گردون چيست

برآمد خنده خوش بر غرور کامگاران زد

 

نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست

گره بگشود از ابرو و بر دل‌های ياران زد

 

من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست

که چشم باده پيمايش صلا بر هوشياران زد

 

کدام آهن دلش آموخت اين آيين عياری

کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد

 

خيال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکين

خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد

 

در آب و رنگ رخسارش چه جان داديم و خون خورديم

چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد

 

منش با خرقه پشمين کجا اندر کمند آرم

زره مويی که مژگانش ره خنجرگزاران زد

 

شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دين منصور

که جود بی‌دريغش خنده بر ابر بهاران زد

 

از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد

زمانه ساغر شادی به ياد ميگساران زد

 

ز شمشير سرافشانش ظفر آن روز بدرخشيد

که چون خورشيد انجم سوز تنها بر هزاران زد

 

دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل

که چرخ اين سکه دولت به دور روزگاران زد

 

نظر بر قرعه توفيق و يمن دولت شاه است

بده کام دل حافظ که فال بختياران زد

 

شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور

که جود بی‌دریغش خنده بر ابر بهاران زد

 

از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد

زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد

 

ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید

که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد

 

  دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل

که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد