نام کانال : دیوان حافظ

شماره صفحه / محتوا : 217
عنوان/سرصفحه : غزل 207


مشاهده : 345

غزل 207

ياد باد آن که سر کوی توام منزل بود

ديده را روشنی از خاک درت حاصل بود

 

راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک

بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود

 

دل چو از پير خرد نقل معانی می‌کرد

عشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود

 

آه از آن جور و تطاول که در اين دامگه است

آه از آن سوز و نيازی که در آن محفل بود

 

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

 

دوش بر ياد حريفان به خرابات شدم

خم می ديدم خون در دل و پا در گل بود

 

بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق

مفتی عقل در اين مسله لايعقل بود

 

راستی خاتم فيروزه بواسحاقی

خوش درخشيد ولی دولت مستعجل بود

 

ديدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ

که ز سرپنجه شاهين قضا غافل بود