مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
به گردابی چو میافتادم از غم
به تدبيرش اميد ساحلی بود
دلی همدرد و ياری مصلحت بين
که استظهار هر اهل دلی بود
ز من ضايع شد اندر کوی جانان
چه دامنگير يا رب منزلی بود
هنر بیعيب حرمان نيست ليکن
ز من محرومتر کی سالی بود
بر اين جان پريشان رحمت آريد
که وقتی کاردانی کاملی بود
مرا تا عشق تعليم سخن کرد
حديثم نکته هر محفلی بود
مگو ديگر که حافظ نکتهدان است
که ما ديديم و محکم جاهلی بود