نام کانال : دیوان حافظ

شماره صفحه / محتوا : 228
عنوان/سرصفحه : غزل 218


مشاهده : 334

غزل 218

در ازل هر کو به فيض دولت ارزانی بود

تا ابد جام مرادش همدم جانی بود

 

من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار

گفتم اين شاخ ار دهد باری پشيمانی بود

 

خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش

همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود

 

بی چراغ جام در خلوت نمی‌يارم نشست

زان که کنج اهل دل بايد که نورانی بود

 

همت عالی طلب جام مرصع گو مباش

رند را آب عنب ياقوت رمانی بود

 

گر چه بی‌سامان نمايد کار ما سهلش مبين

کاندر اين کشور گدايی رشک سلطانی بود

 

نيک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار

خودپسندی جان من برهان نادانی بود

 

مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر ميان

نستدن جام می از جانان گران جانی بود

 

دی عزيزی گفت حافظ می‌خورد پنهان شراب

ای عزيز من نه عيب آن به که پنهانی بود