اگر آن طاير قدسی ز درم بازآيد
عمر بگذشته به پيرانه سرم بازآيد
دارم اميد بر اين اشک چو باران که دگر
برق دولت که برفت از نظرم بازآيد
آن که تاج سر من خاک کف پايش بود
از خدا میطلبم تا به سرم بازآيد
خواهم اندر عقبش رفت به ياران عزيز
شخصم ار بازنيايد خبرم بازآيد
گر نثار قدم يار گرامی نکنم
گوهر جان به چه کار دگرم بازآيد
کوس نودولتی از بام سعادت بزنم
گر ببينم که مه نوسفرم بازآيد
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ور نه گر بشنود آه سحرم بازآيد
آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ
همتی تا به سلامت ز درم بازآيد