نام کانال : دیوان حافظ

شماره صفحه / محتوا : 248
عنوان/سرصفحه : غزل 238


مشاهده : 320

غزل 238

جهان بر ابروی عيد از هلال وسمه کشيد

هلال عيد در ابروی يار بايد ديد

 

شکسته گشت چو پشت هلال قامت من

کمان ابروی يارم چو وسمه بازکشيد

 

مگر نسيم خطت صبح در چمن بگذشت

که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه دريد

 

نبود چنگ و رباب و نبيد و عود که بود

گل وجود من آغشته گلاب و نبيد

 

بيا که با تو بگويم غم ملالت دل

چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنيد

 

بهای وصل تو گر جان بود خريدارم

که جنس خوب مبصر به هر چه ديد خريد

 

چو ماه روی تو در شام زلف می‌ديدم

شبم به روی تو روشن چو روز می‌گرديد

 

به لب رسيد مرا جان و برنيامد کام

به سر رسيد اميد و طلب به سر نرسيد

 

ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند

بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مرواريد