نام کانال : دیوان حافظ

شماره صفحه / محتوا : 26
عنوان/سرصفحه : غزل 16


مشاهده : 371

غزل 16

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

به قصد جان من زار ناتوان انداخت

 

نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود

زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت

 

به يک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد

فريب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت

 

شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن

که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

 

به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم

چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

 

بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد

صبا حکايت زلف تو در ميان انداخت

 

ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم

سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت

 

من از ورع می و مطرب نديدمی زين پيش

هوای مغبچگانم در اين و آن انداخت

 

کنون به آب می لعل خرقه می‌شويم

نصيبه ازل از خود نمی‌توان انداخت

 

مگر گشايش حافظ در اين خرابی بود

که بخشش ازلش در می مغان انداخت

 

جهان به کام من اکنون شود که دور زمان

مرا به بندگی خواجه جهان انداخت