نام کانال : دیوان حافظ

شماره صفحه / محتوا : 262
عنوان/سرصفحه : غزل 252


مشاهده : 288

غزل 252

گر بود عمر به ميخانه رسم بار دگر

بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر

 

خرم آن روز که با ديده گريان بروم

تا زنم آب در ميکده يک بار دگر

 

معرفت نيست در اين قوم خدا را سببی

تا برم گوهر خود را به خريدار دگر

 

يار اگر رفت و حق صحبت ديرين نشناخت

حاش لله که روم من ز پی يار دگر

 

گر مساعد شودم دايره چرخ کبود

هم به دست آورمش باز به پرگار دگر

 

عافيت می‌طلبد خاطرم ار بگذارند

غمزه شوخش و آن طره طرار دگر

 

راز سربسته ما بين که به دستان گفتند

هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر

 

هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت

کندم قصد دل ريش به آزار دگر

 

بازگويم نه در اين واقعه حافظ تنهاست

غرقه گشتند در اين باديه بسيار دگر