نام کانال : دیوان حافظ

شماره صفحه / محتوا : 265
عنوان/سرصفحه : غزل 255


مشاهده : 287

غزل 255

يوسف گمگشته بازآيد به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

 

ای دل غمديده حالت به شود دل بد مکن

وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور

 

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

 

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دايما يک سان نباشد حال دوران غم مخور

 

هان مشو نوميد چون واقف نه‌ای از سر غيب

باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور

 

ای دل ار سيل فنا بنياد هستی برکند

چون تو را نوح است کشتيبان ز طوفان غم مخور

 

در بيابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنش‌ها گر کند خار مغيلان غم مخور

 

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعيد

هيچ راهی نيست کان را نيست پايان غم مخور

 

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقيب

جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

 

حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور