خيال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
دل از پی نظر آيد به سوی روزن چشم
سزای تکيه گهت منظری نمیبينم
منم ز عالم و اين گوشه معين چشم
بيا که لعل و گهر در نثار مقدم تو
ز گنج خانه دل میکشم به روزن چشم
سحر سرشک روانم سر خرابی داشت
گرم نه خون جگر میگرفت دامن چشم
نخست روز که ديدم رخ تو دل میگفت
اگر رسد خللی خون من به گردن چشم
به بوی مژده وصل تو تا سحر شب دوش
به راه باد نهادم چراغ روشن چشم
به مردمی که دل دردمند حافظ را
مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم