من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من اين کارها کمتر کنم
من که عيب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل ديوانه باشم گر کنم
عشق دردانهست و من غواص و دريا ميکده
سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم
لاله ساغرگير و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی يا رب که را داور کنم
بازکش يک دم عنان ای ترک شهرآشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم
من که از ياقوت و لعل اشک دارم گنجها
کی نظر در فيض خورشيد بلنداختر کنم
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست
کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم
عهد و پيمان فلک را نيست چندان اعتبار
عهد با پيمانه بندم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدايی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشيد دامن تر کنم
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم
دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی اين افسانهها باور کنم