صنما با غم عشق تو چه تدبير کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگير کنم
دل ديوانه از آن شد که نصيحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجير کنم
آن چه در مدت هجر تو کشيدم هيهات
در يکی نامه محال است که تحرير کنم
با سر زلف تو مجموع پريشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقرير کنم
آن زمان کرزوی ديدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصوير کنم
گر بدانم که وصال تو بدين دست دهد
دين و دل را همه دربازم و توفير کنم
دور شو از برم ای واعظ و بيهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزوير کنم
نيست اميد صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدير چنين است چه تدبير کنم