نام کانال : دیوان حافظ

شماره صفحه / محتوا : 401
عنوان/سرصفحه : غزل 389


مشاهده : 309

غزل 389

چو گل هر دم به بويت جامه در تن

کنم چاک از گريبان تا به دامن

 

تنت را ديد گل گويی که در باغ

چو مستان جامه را بدريد بر تن

 

من از دست غمت مشکل برم جان

ولی دل را تو آسان بردی از من

 

به قول دشمنان برگشتی از دوست

نگردد هيچ کس دوست دشمن

 

تنت در جامه چون در جام باده

دلت در سينه چون در سيم آهن

 

ببار ای شمع اشک از چشم خونين

که شد سوز دلت بر خلق روشن

 

مکن کز سينه‌ام آه جگرسوز

برآيد همچو دود از راه روزن

 

دلم را مشکن و در پا مينداز

که دارد در سر زلف تو مسکن

 

چو دل در زلف تو بسته‌ست حافظ

بدين سان کار او در پا ميفکن