نام کانال : دیوان حافظ

شماره صفحه / محتوا : 41
عنوان/سرصفحه : غزل 31


مشاهده : 481

غزل 31

آن شب قدری که گويند اهل خلوت امشب است

يا رب اين تاثير دولت در کدامين کوکب است

 

تا به گيسوی تو دست ناسزايان کم رسد

هر دلی از حلقه‌ای در ذکر يارب يارب است

 

کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف

صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب است

 

شهسوار من که مه آيينه دار روی اوست

تاج خورشيد بلندش خاک نعل مرکب است

 

عکس خوی بر عارضش بين کفتاب گرم رو

در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است

 

من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام می

زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است

 

اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زين

با سليمان چون برانم من که مورم مرکب است

 

آن که ناوک بر دل من زير چشمی می‌زند

قوت جان حافظش در خنده زير لب است

 

آب حيوانش ز منقار بلاغت می‌چکد

زاغ کلک من به نام ايزد چه عالی مشرب است