ای آفتاب آينه دار جمال تو
مشک سياه مجمره گردان خال تو
صحن سرای ديده بشستم ولی چه سود
کاين گوشه نيست درخور خيل خيال تو
در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن
يا رب مباد تا به قيامت زوال تو
مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز
طغرانويس ابروی مشکين مثال تو
در چين زلفش ای دل مسکين چگونهای
کشفته گفت باد صبا شرح حال تو
برخاست بوی گل ز در آشتی درآی
ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو
تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
کو عشوهای ز ابروی همچون هلال تو
تا پيش بخت بازروم تهنيت کنان
کو مژدهای ز مقدم عيد وصال تو
اين نقطه سياه که آمد مدار نور
عکسيست در حديقه بينش ز خال تو
در پيش شاه عرض کدامين جفا کنم
شرح نيازمندی خود يا ملال تو
حافظ در اين کمند سر سرکشان بسيست
سودای کج مپز که نباشد مجال تو