شهريست پرظريفان و از هر طرف نگاری
ياران صلای عشق است گر میکنيد کاری
چشم فلک نبيند زين طرفهتر جوانی
در دست کس نيفتد زين خوبتر نگاری
هرگز که ديده باشد جسمی ز جان مرکب
بر دامنش مبادا زين خاکيان غباری
چون من شکستهای را از پيش خود چه رانی
کم غايت توقع بوسيست يا کناری
می بیغش است درياب وقتی خوش است بشتاب
سال دگر که دارد اميد نوبهاری
در بوستان حريفان مانند لاله و گل
هر يک گرفته جامی بر ياد روی ياری
چون اين گره گشايم وين راز چون نمايم
دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری
هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی
مشکل توان نشستن در اين چنين دياری