نام کانال : دیوان حافظ

شماره صفحه / محتوا : 485
عنوان/سرصفحه : غزل 473


مشاهده : 342

غزل 473

وقت را غنيمت دان آن قدر که بتوانی

حاصل از حيات ای جان اين دم است تا دانی

 

کام بخشی گردون عمر در عوض دارد

جهد کن که از دولت داد عيش بستانی

 

باغبان چو من زين جا بگذرم حرامت باد

گر به جای من سروی غير دوست بنشانی

 

زاهد پشيمان را ذوق باده خواهد کشت

عاقلا مکن کاری کورد پشيمانی

 

محتسب نمی‌داند اين قدر که صوفی را

جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی

 

با دعای شبخيزان ای شکردهان مستيز

در پناه يک اسم است خاتم سليمانی

 

پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ

کاين همه نمی‌ارزد شغل عالم فانی

 

يوسف عزيزم رفت ای برادران رحمی

کز غمش عجب بينم حال پير کنعانی

 

پيش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت

با طبيب نامحرم حال درد پنهانی

 

می‌روی و مژگانت خون خلق می‌ريزد

تيز می‌روی جانا ترسمت فرومانی

 

دل ز ناوک چشمت گوش داشتم ليکن

ابروی کماندارت می‌برد به پيشانی

 

جمع کن به احسانی حافظ پريشان را

ای شکنج گيسويت مجمع پريشانی

 

گر تو فارغی از ما ای نگار سنگين دل

حال خود بخواهم گفت پيش آصف ثانی