ایضاًله
ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار
تا تن خاکی من عین بقا گردانی
چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
به سر خواجه که تا آن ندهی نستانی
همچو گل بر چمن از باد میفشان دامن
زانکه در پای تو دارم سر جانافشانی
بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی
ایضاًله
پادشاها لشکر توفیق همراه تو اند
خیز اگر بر عزم تسخیر جهان ره میکنی
با چنین جاه و جلال از پیشگاه سلطنت
آگهی و خدمت دلهای آگه میکنی
با فریب رنگ این نیلی خم زنگارفام
کار بر وفق مراد صبغه الله میکنی
آن که ده با هفت و نیم آورد بس سودی نکرد
فرصتت بادا که هفت و نیم با ده میکنی