تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد
تاج تو غبن افسر دارا و اردوان
تو آفتاب ملکی و هر جا که می روی
چون سایه از قفای تو دولت بود دوان
ارکان نپرورد چو تو گوهر به هیچ قرن
گردون نیاورد چو تو اختر به صد
قران بی طلعت تو جان نگراید به کالبد
بی نعمت تو مغز نبندد در استخوان
هر دانشی که در دل دفتر نیامده ست
دارد چو آب خامه تو بر سر زبان
دست تو را به ابر که یارد شبیه کرد
چون بدره بدره این دهد و قطره قطره آن
با پایه جلال تو افلاک پایمال
وز دست بحر جود در دهر داستان
بر چرخ علم ماهی و بر فرق ملک تاج
شرع از تو در حمایت و دین از تو در امان
ای خسرو منیع جناب رفیع قدر
وی داور عظیم مثال رفیع شان
علم از تو در حمایت و عقل از تو با شکوه
در چشم فضل نوری و در جسم ملک جان
ای آفتاب ملک که در جنب همتت
چون ذره حقیر بود گنج شایگان
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است
صد گنج شایگان که ببخشی به رایگان
عصمت نهفته رخ به سراپرده ات مقیم
دولت گشاده رخت بقا زیر کندلان