يا رب سببی ساز که يارم به سلامت
بازآيد و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن يار سفرکرده بياريد
تا چشم جهان بين کنمش جای اقامت
فرياد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
ای آن که به تقرير و بيان دم زنی از عشق
ما با تو نداريم سخن خير و سلامت
درويش مکن ناله ز شمشير احبا
کاين طايفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر میشکند گوشه محراب امامت
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بيداد لطيفان همه لطف است و کرامت
کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پيوسته شد اين سلسله تا روز قيامت